وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات

متن مرتبط با «شهید مرتضی جاویدی» در سایت وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات نوشته شده است

لباس عراقی مرتضی

  • خاطره ی از شهید مرتضی جاویدی داخل کیفش یک دست لباس نظامی عراقی بود. پر از جای ترکش و خون خشک گفتم :این لباس ها چه به درد تو می خورد ، نجس است. گفت : من با این لباس کار های بزرگ انجام می دهم. عکسی را نشانم داد که با لباس و کلاه عراقی در یک جیپ غنیمتی نشسته بود. تعریف می کرد : من با همین لباس چند بار به داخل عراقی ها رفتم و با آن ها نان و ماست خوردم ، با  این جیپ هم با بچه ها در منطقه گشت می زنیم . این جیپ را هم از خودشان گرفتم. حتی از دوستانش شنیدم در همین لباس ها مخفیانه خود را به کربلا هم رسانده بود.,شهید مرتضی جاویدی,مرتضی جاویدی,شهید جاویدی,اشلو,خاطرات شهدا و بزرگان,صلوات ...ادامه مطلب

  • شهید چمران؛ مردی که دوباره باید شناخت+عکس های شهید چمران

  • به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، نام دهلاویه با نام شهید مصطفی چمران گره خورده است و هر ساله به مناسبت سالگرد شهادت این اسطوره جهانی در 31 خرداد ماه، مراسم بزرگداشتی در محل شهادتش در سوسنگرد برگزار می‌شود. امسال نیز مانند گذشته مراسمی تدارک دیده شد که برای نخستین بار توفیق نصیبم شد در این مراسم حضور یابم که این را لطف بزرگ خداوند و دعوت خود شهدا به ویژه شهید گمنام آرمیده در یادمان شهید چمران می‌دانم. ,چمران,شهید چمران,عکس های شهید چمران,صلوات ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید محمد جهان آرا

  • یک روز نشسته بودیم، دیدیم خانه روی سرمان خراب شد. پشت خانه را گودبرداری کرده بودند و سقف ریخت روی سر بچه‌هایم. رفتیم بیمارستان، وقتی برگشتیم دیدیم دزد تمام وسایلی که تهیه کرده بودیم را برده......,وبلاگ فرهنگی مذهبی صلوات,جهان آرا,شهید جهان آرا,خاطره ای از شهید جهان آرا,شهید محمد جهان آرا,صلوات ...ادامه مطلب

  • مادر شهید گمنام

  • یک صلوات تقدیم به حضرت ام البنین(س) انگار همین دیروز اتفاق افتاد. ماه شعبان بود که جنازه ای گمنام را آوردند. شناختم که ابوالقاسم نیست. اما باز هم به دنبال نشانه ای گشتم تا شاید نشانی از ابوالقاسم در وجودش پیدا کنم. حتی جوراب هایش را در آوردم. انگشت شصت او با انگشت پسرم فرق داشت. نمی دانم که چه شد به دلم افتاد او را بپذیرم و شاید تقدیر این بود که........., ...ادامه مطلب

  • ده خاطره از شهید حسن باقری

  • بچه را لا پنبه گذاشتند . آن قدر ضعیف بود که تا بیست روز صداش در نمی آمد . شیر بمکد. برای ماندنش نذر امام حسین کردند. به ش گفتند « غلامِ حسین.»باید نذرشان را ادا می کردند. غلام حسین دو ساله بود که رفتند کربلا., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها