وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات

متن مرتبط با «پسر پادشاه» در سایت وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات نوشته شده است

حکایت پسر پادشاه

  • یکی از پادشاهان پسر خود را به معلمی فاضل و عالم داد تا او را بیاموزد و تربیت کند. معلم بسیار کودک را می زد و بسیار بر او تندی می کرد. روزی پسر نزد پدر رفت و از دست معلم شکایت کرد و آثار ضرب و شتم را به پدر نشان داد. پدر دلش به درد آمد و برآشفته شد و زود معلم را خواست. معلم آمد و پادشاه گفت: چرا پسر من را اینقدر زده ای که آثارش هنوز روی بدن او مانده است و چرا با پسرم  بیشتر از فرزندان عوام تندی می کنی؟ معلم هم زود گفت: فرزندان عوام به دیگران کاری ندارند و هرکدام پی کار خود می روند اما با فرزندان پادشاهان بیشتر تندی می کنم تا ببینند که تندی کردن بد است و وقتی پادشاه شدند با مردم تندی نکنند. پادشاه از حرف معلم خوشش آمد و او را پاداش و خلعت بخشید.,حکایت,داستان,داستان کوتاه,پادشاه,پسر پادشاه,صلوات ...ادامه مطلب

  • ماجرای برخورد رهبر انقلاب با یک دختر و پسر

  • یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند. افکار- یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟(البته آقا می دانست)؛ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواحه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیرمن و این دختر دوست هستیم.آقا ابتدا در باره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، ومن هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خدا حافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند .آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند . با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند. منبع: نشریه ماه تمام ،شماره ۳،ص۱۷, ...ادامه مطلب

  • حکايت مژده به پادشاه

  • پادشاهى ظالم و پير نشسته بود، کسى از در وارد شد و پادشاه را مژده داد که فلان قلعه را فتح کرديم. پادشاه نفسى سرد برآورد و گفت: بايد اين مژده را به دشمنانم بدهى چون آن ها وارثان حقيقى اين ملک اند.,حکايت,داستان چند خطى,گلستان سعدى,مژده ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها