توجبهه هم دیگررامى دیدیم.وقتیبرمی گشتیم شهر،کم تر. همان جاهم دوسه روزیک باربایدمی رفتم می دیدمش.مجروح شده بودنگرانش بودم.هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تاخودش پیغام داد«بگیدبیادببینمش.دلم تنگ شده.»خودمم مجروح بودم.رفتم بیمارستان روی تخت درازکشیده بود.آستین خالیش رانگاه می کردم.اوحرف می زد،تو اینفکربودم.فرمانده لشکر؟بی دست؟»یک نگه کردبه منو مى خنديد.8shohada.blogfa.com وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات...
ما را در سایت وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات salavat بازدید : 1336 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391 ساعت: 19:39