گروهی از حکما درباره ی امر مهمی سخن میگفتند. و بزرگمهر که بزرگشان بود خاموش بود و حرفی نمی زد.
به او گفتند : چرا خاموشی؟
گفت: من مانند طبیبانم و طبیب دارو ندهد جز به مریض. من هم وقتی دیدم حرف شما درست است سخن نگفتم!
چو کاری بی فضول من بر آید مرا در وی سخن گفتن نشاید
وگر بینم که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینم گناه است
وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات...
ما را در سایت وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات دنبال می کنید
برچسب : داستان کوتاه,داستان چند خطی,گلستان سعدی,حکایت,صلوات,وبلاگ فرهنگی مذهبی صلوات, نویسنده : وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات salavat بازدید : 1239 تاريخ : جمعه 20 ارديبهشت 1392 ساعت: 18:01