چند روزى بود که حاجى پايش قعط شده بود و در خانه بسترى بود.روزى براى کمک به مادر به همراه دو پسر کوچکم به خانه آن ها رفته بوديم.حسابى دل حاج منصور گرفته بود.من وپسر هايم را صدا زد. از ما خواست تا کمکش کنيم که به اتاق ديگر برود.داخل اتاق که نشست گفت:من نوحه مى خوانم شما سينه بزنيد. مجلس عزا دارى چهار نفره ما شروع شد.اصلا حالاتش قابل توصيف نيست.مى خواند واشک مى ريخت.
ما را در سایت وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات دنبال می کنیدبرچسب : نویسنده : وبلاگ فرهنگى مذهبى صلوات salavat بازدید : 881 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 ساعت: 20:00